انگور یا رَز،که در ادب فارسی،از ان به عنوان مظهر شادی و خرمی یاد کرده اند،میوه ای است که معمولا در اواخر تابستان و اوایل پاییز به بار می نشیند و از دیر باز در ایران وجود داشته است...در جوامع الحکایات امده است،روزی((هما=پرنده سعادت))در حالی که ماری بر گردنش پیچیده بود،وارد دژ جمشید شد؛جمشید دستور داد مار را با تیر بزنند و این کار را کردند و هما رهایی یافت و از انجا رفت...سال بعد در همان روز هما دوباره به دژ بازگشت و چند(( تخم=دانه)) که در منقار داشت بر زمین انداخت و از انجا دور شد...جمشید بزرگان را به مشورت فراخواند و به توصیه انها دستور داد ان دانه ها را بکارند...چون دانه برامد و ثمر داد و میوه انرا دیدند که از خوشه یک یک جدا می شود،دانستند که باید این میوه را اب گرفت...چنین کردند و در خُمره اب ان را گرفتند و مدتی ماند،اما هیچ کس جرات خوردن انرا نداشت چون نمی دانستند که زهر است یا پادزهر...چون اب خمره صاف شد،شاه دستور داد ((مردی خونی=قاتل))را از زندان اوردند و چند پیمانه بدو دادند و مرد سرمست شد و خوابید...فردا حال او را پرسیدند و گفت:نمی دانم که چه می خوردم اما خوش بُوَد،ای کاش امروز هم دو سه پیمانه از ان را می یافتم، و بدین سان شراب پدید امد...همچنین در داستان ادم و حوا امده، انگورنخستین چیزی بود که انها خوردند و در عیش و نشاط افتادند و اخرین چیزی که خوردند گندم بود و درهای غم و غصه بروی انها باز شد،و از همین رو است که انگور را سبب شادی می دانند و گندم را مایه اندوه و محنت...در عهد عتیق، نوح نخستین کسی است که تاکستان ترتیب داد. خوشه انگور به شش یا هفت ستاره پروین اشاره دارد((=خوشه پروین)). عوام را در گذشته باور بر این بود،که از نور ((ستاره سُهیل))است که انگور رنگ می گیرد و می رسد.
در شعر فارسی با تعابیر گوناگون به انگور اشاره شده و شعرای بزرگی همچون((منوچهری،رودکی،ناصر خسرو،لبیبی و...))به ان اشاره کرده اند.